✦افکاری بر وزن سکوت✦

(با احتیاط میان واژه هایم قدم بزنید، اینجا افکاری تب زده آرمیده اند)

آمدی و شدی خود من و حتی عزیز تر از من برای من

از آخرین باری که بهت سر زدم یک ماه و شش روز گذشته

این روزها که فرصتی برای تو نداشتم

تمام من شده مال دو جفت چشم زیتونی که همه صبر و قرار و ایمان و باور من و به غارت برده

کنار همه سختی ها و استرس های برنامه ریزی های مراسم های الان و کنار همه دو دو تا چهار تاهای مراسم های تابستون 

کنارش حال دلم خوبه...

کنارش حال دلم خیلی خوبه...

این روزها زیاد فکر میکنم به این سوال

به اینکه مگه عشق همین نیست ؟

همین حال ما 

همین که حال دلم باهاش خوبه 

همین که حال دلش باهام خوبه

    • مه _سا

    ترس از فراموشی

    خوابش و دیدم

    ترسیده بود

    ترسیده بود ته این تصمیم بزرگ زندگیم

    ته این انتخاب سنگین و پر مسئولیت فراموشش کنم

    کودک درونم و میگم ...

    می ترسه از فراموش شدن 

    • مه _سا

    مادر

    بهش افتخار میکنم

    همیشه یادم میده چطور بهتر زندگی کنم

    یادم میدهه باید عاشق همه آمها بود 

    باید در مقابل جامعه ای که توش زندگی میکنیم حس مسئولیت داشته باشیم...

    • مه _سا

    چقدر زمان زود میگذره

    فکر کنم یه سالی از این عکس میگذره

    همین روزها بود

    ولی سردتر

    توراه برگشت از منطقه آزاد بودیم کنار جاده نگه داشتیم برا دیدن این غروب 

    برا هواخوردن ...

    شاید هم برای ثبت خاطرات با چند تا عکس

    • مه _سا

    فکرهای سنگین

    این چند روز حتی یادم نبود اینجا رو دارم...

     

    دلیل و شاید هم توجیحش همین روزهام باشه

    همین فکرهای سنگینی که تو سرم پرسه زدن که هیچ،صاحبخونه شدن 

    و از سنگینی اونها توان انجام هر کاری از من گرفته شده...

    • مه _سا

    سی و دو تا حرف

    غرضم این بود که تمام حرفهای دنیا سی و دوتاست. از اول بسم ا...تا تای تمت.حالا فهمیدی؟

    میخواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتاب های آسمانی پیغمبر ها نوشته

    تا حرف هایی که فیلسوف ها گفته اند و شعرا توی دیوان هاشان ردیف کرده اند تا آنچه شما بچه مکتبی ها می خوانید

    و من در تمام عمرم بری مشتری هایم نوشته ام همه حرف و سخن های عالم از همین سی و دو تا حرف درست شده.

    به هر زبانی که بنویسی : ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی .

    گیرم یکی دوتا بالا و پایین برود.

    اما اصل قضیه فرقی نمیکند. هر چه فحش و بد و بیراه هست ، هر چه کلام مقدس داریم ،حتی اسم اعظم خدا 

    که این قَلَندرها خیال میکنند گیرش آورده اند ،همه شان را با همین سی و دو تا حرف می نویسند.

    میخواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری

    یادت هم باشد ابزار کار شیطان هم همین سی و دوتا حرف است.

    حکم قتل همه بیگناه ها و گناهکارها را هم با همین حروف می نویسند.

    نون و القلم

    جلال آل احمد

    • مه _سا

    فکر و فکر و فکر و دیگر هیچ...

    چقدر دلم میخواد از این روزهام بنویسم و چقدر نمی تونم...

    راستش حتی نمی تونم در موردش با کسی حرف بزنم

    فقط فکر میکنم بهشون

    فکر فکر فکر

    یه روز فکر ها من و میبلعند! میدونم ...

    • مه _سا

    کیستی؟

    کیستی که من

    این گونه

    به اعتماد

    نام خود را با تو می گویم . . .

    کلید خانه ام را در دست ات می گذارم . . .

    نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم!

     احمدشاملو

    • مه _سا

    چی به سرمون میاد اگه امید نداشته باشیم!

    الان تو اون حالم که دوست دارم انگشت هام و بهم گره بزنم و به سمت جلو کش و قوس بدم و قولنج انگشت های دستم و بشکنم

    ( هر چند که بدونم خوب نیست و یه خط و نشون حسابی کشیدن مفاصل هست که میگه پیر که شدی حالت و میگیرم ...)

    و شروع کنم به نوشتن 

    بنویسم و بنویسم و بنویسم 

    از هر چیزی که روزهاست داره تو ذهنم رژه میره بنویسم 

    من آدمی نیستم که از افکارم حرف بزنم ، ولی سالها افکارم رو نوشتم

    حالا هم رسیدم به جایی که حس میکنم حتی نمی تونم ازشون به خوبی بنویسم

    خوب میدونم این روزها میگذره و تموم میشه و روزهای پر از ارامش می رسه

    میدونم که یه چیزی که آدمها بهش میگن امید ته وجودم هنوز زنده ست

    نه تنها زنده ست ، بلکه داره جوونه می زنه 

    درست مثل پتوس گیاه محبوبم که نداشتمش و جدیدا از دوست مامان گرفتم و داره ریشه می زنه

    و کنارش جوونه های کوچیک و سبز کمرنگ دارن دلبری میکنن برام

    ولی همین روزها هم خوب می دونن که تا بگذرن من چند سالی پیر تر شدم از اون عددی که شناسنامه نشون میده

    بگذریم...

    بگذریم چون نمی تونم دقیقا از اون چیزی که بین افکارم پرسه می زنه بنویسم و 

    فقط یه مشت آنارشی تحویل این صفحه سفید میدم...

    • مه _سا

    سلیقه ، تغییرپذیر ترین خصلت ماست

    نمی دونم سلیقه آدمها چقدر و تا کجا می تونه تغییر کنه 

    ولی میدونم تغییر پذیر بودنش اجتناب ناپذیر هست

    یه روزی عاشق گلدون های رنگی بودم ، کلی هم گلدون سفالی خام خریده بودم و خودم رنگ کرده بودم ، اونم تک رنگ نه...

    حالا دلم گلدون های سفید تک رنگ و ساده ای میخواد که گل ها رو بیشتر و بیشتر به چشم بیاره

    حالا دلم میخواد همه اطرافم تک رنگ با رنگ های ملایم و ساده باشه 

    انگار از اون هیجان و شیطنت درونی دور شده باشم و دلم آرامش و سکون بخواد ...

    • مه _سا