✦افکاری بر وزن سکوت✦

(با احتیاط میان واژه هایم قدم بزنید، اینجا افکاری تب زده آرمیده اند)

یک سالگی سهم هم بودن

کنار هم یک ساله شدیم 

یک سال روزهای خوب و بد زیادی کنار هم داشتیم 

روزهایی که هر دو غرق شادی بودیم

یا روزهایی شبیه همین روزهای تازه گذشته که سراسر وجود من غم بود و تو غمگین تر برای احوال من

ولی از پسش بر اومدیم

کنار هم از همه شون عبور کردیم 

از اینده کنار تو نمی ترسم

میدونم که همه چی و به ایده ال ترین حال ممکن می سازیم

#سالگردعقد

    • مه _سا

    روزهای خوب

    زندگی به شکل باور ناپذیری به شرایط عادی برگشت 

    چه من متوقف بشم چه نه ، زندگی به قانون عبور یک ثانیه ای خودش پایبند هست

    پس باید منم در جریان باشم

    فکر های زیادی تو سرم دارم

    برنامه هایی که باید روزها و هفته ها بهشون فکر کنم ، برنامه ریزی کنم

    تا نتیجه مطلوب به همراه داشته باشه

    روزهای خوب میان

    چون من تلاش میکنم تا روزهای خوب بسازم

    • مه _سا

    جای زخم

    روزهای وحشتناک و سنگین نبود هر دوشون داره به سرعت باد میگذره

    امروز چهلم هم تموم شد...

    از فردا و نهایتا از شنبه باید برگردم به زندگی عادی

    به این گذر بی رحمانه یک ثانیه ای

    یه دردهایی تو زندگی مثل زم های عمیق می مونن

    یا سوختگی های درجه بالا

    خوب میشن ولی جاشون می مونه...

    • مه _سا

    قلب مچاله من

    چقدر همه چی می تونه ناگهانی تغییر کنه

    به فاصله یک هفته هر دو پدر بزرگم و به خاطر سکته قلبی از دست دادم و آخ که چقدر قلبم مچاله شد از این حجم غم

    امروز چهارده روز از یکی و یک هفته از یکی دیگه میگذره

    و من هنوز گیج این تقدیرم

    و در جستجوی حکمت این غمهای متوالی

    به اندازه همه سالهای کودکیم دلم برای هر دوشون تنگ شده

    • مه _سا

    نظم دوست داشتنی زندگی

    صبح که آفتاب زد تو چشمام و تازه ساعت نه صبح بیدار شدم

    حس کردم چقدر حال این روزهام خوبه

    یاد اون مدت وحشتناکی افتادم که مجبور بودم برای چهارده ساعت در روز برم مطب

    و عملا به هیچ کاری دیگه ای تو زندگی نمی رسیدم

    حتی خواب...

    تو بی برنامه ترین حال ممکن زندگی بودم

    یه وقت هایی یه روزهایی باید این سختی ها باشه باید این تنگناها باشه

    تا یادم باشه چقدر زندگی آروم و منظم و با برنامه رو دوست دارم

    • مه _سا

    دوست داشتن،دوست داشته شدن

    چقدر دوست داشتن و دوست داشته شدن عجیبه

    نمی فهمی چی شد ، چطور شد 

    فقط به خودت میای و میبینی بخش عمده زندگیت شده همین دوست داشتن و دوست داشته شدن

    حل میشه تو روزگارت

    میشه بخش عظیمی از شخصیتت

    • مه _سا

    صدای خنده ای که گم شد...

    تو این آشوب جهانی 

    تو این روزهای سخت و عجیب و قشنگ زندگیم بیشتر از هر روزی دلم برات تنگ شده

    تو باید این روزها می بودی و گوش می دادی به حرف های من

    آخه خودت خوب میدونی هیچ کس برای من تو نمیشه

    تو عجیب ترین ، صبور ترین و پایه ترین مادربزرگ جهان بودی

    که سر شادی دل نوه هات حتی سراغ برف بازی هم می اومدی

    دیگه صدات یادم نمیاد مادرجون

    دیشب هر کاری کردم صدای خنده هات و یادم نیومد

    صدای خنده هات تو شهر افکارم گم شدن مادرجون 

    گم شدن و دلتنگی هام داره روز به روز بیشتر شده

    من به اندازه شانزده سال و ده ماه دلتنگتم...

    • مه _سا

    یک سالگی

    یک سالگیت مبارک وبلاگ صبور من

    • مه _سا

    اعترافی کوتاه

    یه اعتراف بکنم؟

    سکوت اینجا رو دوست دارم

    همین که گاه به گاه و هر موقع دلم میخواد می تونم بهش سر بزنم

    دلتنگی ها ، خوشحالی ها ، سردرگمی ها و حتی کلافگی هام و باهاش تقسیم کنم برام آرامش به همراه داره

    اصلا همین که بی مهری های گاه به گاه من و تااب میآره خودش خیلی ارزش داره مگه نه ؟

    • مه _سا

    وبلاگی که نبودن ها را تاب می آورد

    خیلی وقته ننوشتم ، نه اینجا نه هیچ جای دیگه ، فقط گاهی پیج اینستا مورد لطف من قرار میگیره اونم شاید ماهی یه بار

    نه که دلم دیگه نوشتن نخوادها نه بر عکس ، این روزها بیشتر از هر روزی دلم میخواد ساعت ها یه گوشه  فقط بی صدا بشینم و بنویسم 

    ولی افکارم انسجام نداره 

    مراسم تابستون و به تاخیر انداختیم

    دوست دارم تو عروسی همه عزیزانم کنارم باشن 

    ولی با توجه به این بحران جهانی و بسته بودن فعلی مرزها برای تابستون همه نمی تونن بیان

    پس صبوری میکنم ...

     

    • مه _سا